در نگاهی دلسوزانه (و نه کینهتوزانه) این حق را داریم که بگوییم دلمشغولی نمود پیدا کرده بیضایی درباره مناسبات کثیف و سادهانگارانه حاکم بر پشت صحنه سینما و هنر این مملکت در «وقتی همه خوابیم» از حد و اندازه شعارها و کنایههای ژورنالیستی فراتر نرفته است و حتی در برخی سکانسها به غرضورزیها و تسویهحسابهای شخصی پهلو میزند.
توجه: خطر لو رفتن داستان فیلم
شرح و تفصیل در مورد جایگاه و بزرگی نام و آثار استاد بهرام بیضایی در تاریخ سینما و ادبیات نمایشی این مرز و بوم کاری تکراری و بس بیهوده است. کمتر کسی را میتوان پیدا کرد که میانهای با سینما یا تئاتر داشته باشد و بهرام بیضایی را نشناسد و یا کارهای او را ندیده و نوشتههایش را نخوانده باشد. جدا از آثار درخشان استاد در زمینه تئاتر و سینما، بیضایی فیلمنامهها و نمایشنامههای درخشانی را در کارنامه دارد که به دلیلهایی فرامتنی رنگ دوربین و صحنه را به خود ندیدند و تنها با سماجت و پیگیری استاد در قالب کتاب چاپ شدند و اتفاقا هم استقبال علاقهمندان به هنر نمایش و سینما از آنها چشمگیر و قابل ستایش بوده و هست. متأسفانه در طول این سالها بیضایی برای به سرانجام رساندن پروژههای سینمایی خود با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم کرده و نزدیک به دو دهه است که او هر هشت سال یکبار موفق به تولید فیلمی میشود؛ در حالی که اگر اندکی برای اعتبار هنر و اندیشه والا ارزش قائل باشیم، باید تلاش به خرج دهیم که تمام شرایط را برای بزرگانی همچون بهرام بیضایی هموار سازیم و اجازه ندهیم در زمانهای که کاسبان و سودجویان بر لایههای زیرین امور فرهنگی و هنری کشورمان چمباتمه زدهاند، بیضاییها به حاشیه رانده شوند. در مواجهه با واپسین اثر استاد، «وقتی همه خوابیم»، نخستین چیزی که نمود چشمگیری دارد، بیرون دادن همان بغض فروخورده مشهوری است که از سالها دست و پنجه نرم کردن بیضایی با شرایط کمرشکن موجود ناشی میشود و ریشه در برخی کجسلیقگیها و سطحینگریهایی دارد که او در مدت چند دهه با آنها روبهرو بوده است. حالا گویا کاسه صبر استاد لبریز شده و تمام بغضها و دلشکستگیهایش را در این فیلم خالی کرده و نتیجهاش این شده که بسیاری فیلم استاد را دوست نداشته باشند و یا در برابر آن جبهه بگیرند که بهترین نمونهاش هم همان جار و جنجالهای ژورنالیستی بود که در جریان برگزاری بیست و هفتمین جشنواره فیلم فجر رخ داد و مخالفان و موافقان بسیاری داشت.
«وقتی همه خوابیم» قالب فیلم در فیلم دارد. آن فیلمی که در فیلم «وقتی همه خوابیم» روایت میشود و اتفاقا نام آن هم «وقتی همه خوابیم» است و فیلمنامهاش را کاراکتر پرند پایا (مژده شمسایی) نوشته، اثری است که تمام مؤلفههای سینمای بیضایی را دارد. عدهای بر این باورند که نباید این دو روایت را از هم جدا کرد. اما اگر برخی مشترکات پیامی و محتوایی را در این دو خط روایی کنار بگذاریم، با دو دنیای متفاوت روبهرو میشویم که هر یک ویژگیهای خاص خود را دارند و شاید بد نباشد این دو جهان روایی را جدا از یکدیگر بررسی کنیم.
در روایتی که با داستان چکامه چمانی (مژده شمسایی) و نجات شکوندی (علیرضا جلالیتبار) روبهرو هستیم، فیلمنامه و اجرا به خوبی در هم تنیده شدهاند. چکامه چمانی همان زن آشنای سینمای بیضایی است که در چنبره دنیای مردسالارانه کنونی تک و تنها روی پای خود ایستاده و سعی میکند کمر خم نکند. ضمن آن که کنشهای او رمزآلود و پیچیده است و انگیزهاش از پناه دادن به نجات شکوندی و همراه شدنش با او شکل چندان مشخصی ندارد و قالبی ابهامآمیز به خود گرفته است. به همین خاطر خیلی زود تماشاگر در تعلیقی جذاب فرو میرود که فرم خاص بیضایی در اجرای صحنهها به ابهام بیشتر این پیچیدگیها دامن میزند. چکامه نویسندهای است که همسر و فرزندش را سال پیش در حادثهای از دست داده و حال از سوی خانواده رانندهای که سبب آن سانحه شده، برای دادن رضایت در فشار و تنگناست. نجات شکوندی هم که پنج سال است به جرم کشتن همسرش، ترنج، در زندان بوده و حال تبرئه شده، از سوی برادران ترنج- برادران چاووشی- تحت تعقیب است. این موقعیت جذاب دراماتیک با صحنهپردازیهای معرکه استاد به فضایی خفقانآور تبدیل میشود که اتمسفر تصویری آثاری همانند «شاید وقتی دیگر» و «سگکشی» را به یاد میآورد. میزانسنهای تمام پلانها سر حوصله و دقت چیده و طراحی شدهاند (کافیست به سکانس ورود نجات شکوندی به محلهاش و یا سکانس خودکشی ترنج نگاهی دقیق بیندازیم) و پلانها و سکانسهایی که در ظاهر پیش پا افتاده و معمولی هستند و هر کارگردانی از کنار آنها به آسانی میگذرد، همه از فیلتر وسواس و دقت استاد گذشتهاند و دکوپاژها و میزانسنهای ناب خود را به رخ تماشاگر میکشند و در عین حال عنصر اغراق در آنها (که مؤلفهای تثبیتشده و پذیرفتنی در آثار بیضایی است)، چندان توی ذوق نمیزند. در حقیقت در سفرهای که بیضایی میچیند، همه چیز آماده فراهم کردن مقدمات لذت بردن تماشاگر علاقهمند به آثار او از داشتهها و دادههای فیلم است. اما متأسفانه این یک سوی سکه است! در حدود کمتر از نیمی از زمان فیلم که میگذرد، تماشاگری که بر سر این سفره نشسته، به یکباره میفهمد که میزبان آش تازهای برای او پخته و تمام چیزهایی که تا به حال دیده و خود را برای لذت بردن از آن آماده کرده، تنها یک مقدمه نیمهکاره است برای شنیدن دلمشغولیهای فیلمساز.
بیضایی در چرخشی ناگهانی فضایی دراماتیزه و جذاب را به دل دنیایی میبرد که همگان، کم و بیش، از زیر و بم مناسبات آن آگاهی دارند و یا حداقل چیزهایی دربارهاش شنیدهاند. در این که هر فیلمسازی آزاد است که به سمت و سوی هر موضوعی که دلش میخواهد برود، شکی نیست. اما در نگاهی دلسوزانه (و نه کینهتوزانه) این حق را داریم که بگوییم دلمشغولی نمود پیدا کرده بیضایی درباره مناسبات کثیف و سادهانگارانه حاکم بر پشت صحنه سینما و هنر این مملکت در «وقتی همه خوابیم» از حد و اندازه شعارها و کنایههای ژورنالیستی فراتر نرفته است و حتی در برخی سکانسها به غرضورزیها و تسویهحسابهای شخصی پهلو میزند. بدون شک اگر این عمل به دست فیلمسازی انجام میشد که هر سال میتوانست بدون هیچ مشکل و مانعی فیلم بسازد و در موضوعهای گوناگون سرک بکشد، «وقتی همه خوابیم» را اثری آغشته به احساساتگرایی در کارنامه آن کارگردان میخواندیم. اما برای سینماگر بزرگی همچون بیضایی که دوستاش داریم و بسیاری از کارها و نوشتههایش را میستاییم و تحسین میکنیم، پرداختن سطحی و هجوآمیز به موضوع زد و بندهای پشت صحنه سینمای ایران به هیچ وجه در شان و جایگاه والای او قرار ندارد. اگر بیضایی هم همانند بسیاری از همتایانش این امکان را مییافت که هر سال فیلم بسازد، آنگاه میتوانستیم به او حق دهیم که در یکی از تجربههایش به دشواریهایی که از سر گذارنده، نیز بپردازد. اما در شرایط و فرآیند دشوار کنونی که سالها باید صبر کنیم که به تماشای اثر تازهای از او بنشینیم، به عنوان کسانی که سالها با آثار او زندگی کردهایم، این حق را داریم که به یکی از بزرگان عرصه هنر نمایشی در ایران برای نگاه عجولانه و شعاریاش در فیلمی که میتوانست خیلی از بهتر از اینها شود، اعتراض کنیم. البته در نیمه دوم اثر باز هم همان یکدستی و دقت تحسینبرانگیز بیضایی را در کارگردانی شاهد هستیم؛ اما افسوس که فیلمنامه در سطح حرکت میکند و تماشاگر اندیشمندی که باید مسحور و شیفته درام اثر شود و همانند لحظههای مواجهه با دیگر آثار بیضایی حواسش پی کشف نمادها و تأویلهای فیلمساز برود، ذهنش به بیراه کشانده میشود و شروع به تجزیه و تحلیلهایی سطحی میکند که فهمیدنش کار چندان دشواری هم نیست و از عهده خیلیها بر میآید؛ نِیرَم نیستانی (با بازی خوب هدایت هاشمی) ادعاها و شایعههای همکارانش را مبنی بر سختگیریهایش در زمان فیلمبرداری شنیده و با این وجود حاضر نیست زیر یوغ تهیهکنندگان کاسبکاری برود که میخواهند پیش از اکران فیلمشان خیالشان از بابت بازگشت سرمایه آسوده شود. کیست که نداند نیرم نیستانی حدیث نفس خود کارگردان است که در این سالها سختیهای بسیاری را از سر گذرانده و تجربه کرده است. یا این که کاراکتری همچون شایان شبرخ (حسام نوابصفوی) که پیش از ستاره شدنش، قهرمان دو و میدانی بوده و جانشین مانی اورنگ (علیرضا جلالیتبار) شده، حاصل نگاه کنایهآمیز کارگردان به کدام ستاره مشهور سینمای ایران است و یا اشتهاریان (مجید مظفری) که میخواهد عموزاده عقب ماندهاش- خاطره مقبول (شقایق فراهانی)- را به جای پرند پایا (مژده شمسایی) به گروه فیلمسازی تحمیل کند، قرار است رفتار و سکنات کدام تهیهکننده مشهور این سالهای سینمای ایران را در ذهن تماشاگر زنده کند و در نگاهی جزییتر حتی میتوان مابهازایی را برای تکین افروز (آن جوان تماشاچی که در نهایت به مقام کارگردانی میرسد) پیدا کرد. همانطور که میبینیم این بخش از فیلم به زخمزبانها و تسویهحسابهایی شخصی تبدیل شده و حتی در کمتر سکانسی میتوان نشانی از وجود نگاهی عمیق به روند مناسبات پشت پرده سینمای خوش رنگ و لعاب کشورمان یافت. شاید به همین خاطر است که در این قسمتهای فیلم، آن کتاب شاهنامه در دستان دختر پرند پایا و جهانگیر (مهرداد ضیایی) در نظرمان گلدرشت جلوه میکند و پرسشهای او که «مامان لجنمال یعنی چی؟» و «مامان سینما رو هنوز دوست داری؟» و البته پاسخ پرند پایا «سینما رو آره، اما حاشیههاشو نه!» با مفاهیم مطرح شده در دنیای دیگر آثار بیضایی زمین تا آسمان تفاوت دارد و به دل نمینشیند و شاید به همین خاطر است که مرثیهسرایی بیضایی برای سینمای سوختهای که در یک سمتش پوستر فیلم فراموش شدهای همچون «خوش خیال» (مهران تأییدی) را دارد و در سوی دیگر بر سر در چوبی آن نوشته شده که «این ملک به فروش میرسد» و در نهایت هم گروه فیلمسازی، پایان خوش فیلم «خواهران عجیب» را (که تنها شبحی است از فیلم «وقتی همه خوابیم») در برابر آن فیلمبرداری میکنند و جشن میگیرند، در این هیاهو گم میشود و گریه مژده شمسایی در پلان آخر آن تأثیر لازم را بر مخاطب به جای نمیگذارد و حسن ختامی باشکوه برای اثر بهشمار نمیرود. در همین بخش مانی اورنگ و پرند پایا پایان تراژیک فیلم «وقتی همه خوابیم» را در ذهن مرور میکنند و ما شاهد فصلی طولانی هستیم که برای کارگردانیاش زحمت زیادی کشیده شده و اتفاقا یکی از بهترین فصلهای سینمای ایران در چند سال اخیر از حیث توجه به نقش مهم عنصری همچون دکوپاژ و میزانسن است. اما همین فصل میتوانست در تدوین اندکی کوتاهتر شود و البته از آن بدتر این که متأسفانه جایگاه این سکانس طولانی در قصه به هیچوجه معلوم نیست. با این وجود همین سکانس حکایتگر دنیای مورد علاقه بیضایی و هوادارانش است. قهرمان زن به مسلخی خود خواسته میرود و در حلقه مردان سیاهپوش (نمادی از اندیشه جامعه مردسالارانه) با ضربههای چاقو تکهتکه میشود و در کنار نجات شکوندی از عشق ناگفتهاش به او میگوید و تماشاگری که سینمای بیضایی را دوست دارد، آرزو میکند اِی کاش استاد فیلمنامهای را که پرند پایا نوشته بود و نیرم نیستانی آن را کارگردانی میکرد، مقابل دوربین میبرد و با همین فصل یکی از بهترین پایانبندیهای تراژیک تاریخ سینمای ایران را رقم میزد. اما در وضعیت کنونی به دلیل آن که برخی پرسشها برای تماشاگر بیپاسخ گذاشته شده و آن قصه کاستیهایی در روایتش دارد، این پایان تأثیرگذاری لازم را همراه خود ندارد و در عمل «وقتی همه خوابیم» را به یک فیلم دوپاره تقسیم کرده که هر بخشاش ساز خود را میزند و در عین حال هیچ یک از این دو قسمت روایی به خودی خود کامل نشدهاند و حداقل نمیتوان با آنها بهعنوان دو روایت مستقل برخورد کرد. شاید در این مقطع بد نباشد پرسشها و در حقیقت انتقادهایی که به بخش فیلمی فیلم وارد است، عنوان شود. فاش شدن انگیزه چکامه چمانی برای کشتن خود (عدم تحمل دوری از همسر و پسر مرحومش) دور از باور است و در آن بازه زمانی از فیلمنامه پرند پایا که بر روی پرده دیدهایم، پاسخی برایش وجود ندارد. آیا در نهایت خواهر چکامه (لبخند چمانی) در سواری همسرش بوده و آیا در اینجا نیز با تم جذاب خیانت روبهرو هستیم؟ چرا چکامه برای این که به هدف آسان خود برسد، آن بازی پیچیده را با نجات شکوندی راه میاندازد؟ چرا او تلاش میکند که از سوی برادران چاووشی به مرگ خودخواستهاش برسد؟ اینها بخشی از پرسشهایی است که بدون شک اگر بیضایی فیلمنامهاش را بر مبنای آن فیلم تنظیم میکرد و مقابل دوربین میبرد، پاسخی برایشان وجود داشت و کمبودهای آن اثر را تکمیل میکرد.
شاید به علتهایی که برشمرده شد، نتوانیم «وقتی همه خوابیم» را همانند دیگر آثار استاد بیضایی دوست داشته باشیم و آن را همتراز آن فیلمها ارزیابی کنیم. اما دور از انصاف است به دلیل آن که مضمون و محتوای اثر را نپسندیدهایم و نتوانستهایم موج انتقاد افراطگونه حاکم بر آن را تاب بیاوریم، یک طرفه به قاضی برویم و چشم را بر برخی ارزشهای دیگر فیلم ببندیم. کارگردانی بیضایی و تسلط او بر تمام جزییات صحنههای فیلمش که بار دیگر مهر تأییدی است بر تواناییهای او که گاه از حد و اندازههای ظرفیتهای سینمای ما هم بالاتر میرود، بر کیفیت کار دیگر عوامل نیز تأثیری مثبت گذاشته و فیلمبرداری، نورپردازی، طراحی صحنه، موسیقی (که البته تماش در برخی جاها به موسیقی استاد نینو روتا در «پدرخوانده» پهلو میزند) و صداگذاری و استفاده خوبی که از افههای صوتی شده و نیز نقشآفرینی چشمگیر برخی از بازیگران (از جمله علیرضا جلالیتبار که در بیشتر سکانسها بازیاش بر مژده شمسایی هم میچربد) را به سطح کیفی قابل قبولی رسانده است. بیضایی در «وقتی هم خوابیم» تلاش کرده که برای پرند پایا و پرند پایاها و اندیشههای به حاشیه رانده شده قشر روشنفکر و اندیشمند جامعه مرثیهسرایی کند و همین دغدغهاش هم که از ایستادگیاش در برابر ناملایمتیهای ریز و درشت ناشی میشود، به هر حال جای تحسین دارد؛ حتی اگر این بار شیوه گفتنش را دوست نداشته باشیم. در روزهایی که امیدمان به خیلی چیزها از دست رفته، هنوز هم امید داریم که اینبار برای دیدن تجربه جدید سینمایی استاد مجبور نباشیم هشت سال دیگر صبر کنیم.