از ویژگیهای همیشگی فیلمهای میلانی داستانگو بودنشان است که در «ملی...» نیز رعایت شده و فیلم طبق الگوی کلاسیک هالیوودی داستانش را میگوید و وقایعش پشت سر هم پیش میروند و تدوین خوب (و نه خاص) فیلم نیز به پیشرفت موثر داستان کمک میکند؛ دست کم فیلم تا پایان کششاش را برای مخاطب از دست نمیدهد و کمتر پیش میآید وسط آن به ساعت خود نگاه کنید که این مهارت در «قصه گویی» با همه نقصانها و ایراداتش از بخشهای احترامبرانگیز سینمای میلانی به حساب میآید.
خانم جوانی میگفت فیلمهای تهمینه میلانی جوریاند که آدم را از ازدواج کردن منصرف میکنند؛ اگر این گفته واقعا درست باشد یعنی این که میلانی در کار خود موفق بوده و تأثیر مطلوبش را بر مخاطبش گذاشته است اما باید دید مسیری که برای دستیابی به این اتفاق رخ میدهد چیست و این که آیا تأثیری که فیلمهای میلانی بر مخاطب، خصوصا مخاطب زن ایجاد میکنند تا چه حد وام گرفته از عناصر درونی نهادینه شده توسط فیلمساز در فیلمهای او هستند و تا چه از واقعیت بیرونی نشئت میگیرند؟
آن چه نام تهمینه میلانی را برای مخاطبان همیشگی سینما پررنگ و برجسته ساخته است ساخت نوع خاصی از فیلمهاست که شاید نمونهشان را فقط در سینمای او ببینیم. نمیدانم به واسطه این منحصر به فرد بودن میتوان عنوان فیلمساز مولف را به او اطلاق کرد یا تهمینه میلانی و فیلمهایش در حد یک «Brand» باقی میمانند. بله، فیلمهای تهمینه میلانی بیش از آن که خاص و واجد مولفه باشند متمایزند و این تمایز دال بر خوب یا بد بودن آنها نیست بلکه بیشتر شبیه برچسبی همیشگی بر فیلمهای اوست و کارش هم خبردار کردن مخاطبانیست که فیلمهای او آنها را به وجد میآورد.
چرا میگویم متمایز، شاید به این دلیل که بسیاری از منتقدان و البته طرفداران او، وی را یک فمینیست و بعضا یک رادیکال فمینیست به حساب میآورند در حالی که خود میلانی خود را «ضد مرد» نمیداند بلکه «ضد مردسالاری» میداند. طبیعتا بازتاب چنین نگرشی را میتوان در بیشتر فیلمهای او از «واکنش پنجم» گرفته تا «زن زیادی» و حتی «آتش بس» مشاهده کرد و به نظر میرسد این میل مبارزه طلبی با مردسالاری فیلم به فیلم در او شدت میگیرد تا جایی که در آخرین فیلمش حجم و میزان خشونت علیه زن به اوج خود میرسد و اگر در «دو زن» یک حسن جوهرچی هم وجود داشت در «ملی و ...» دیگر تمامی مردان اصلی فیلم آتیلا پسیانی و محمدرضا فروتناند!
میلانی مدعی است که در «ملی و راههای نرفتهاش» قرار بوده خشونت خانگی را به نمایش بگذارد اما این تنها شکل دیگری از دغدغهمندی همیشگی او یعنی نمایش مردسالاریست و شرح و توضیح اثرات تربیت غلط فرزندان مذکر. این به خودی خود بد نیست اما همین تعریف غلط از مضمون فیلم باعث میشود که مخاطب عملا نداند با چه نوع فیلمی رو به رو خواهد بود؛ یک درام روانشناسانه؟ در آن صورت فیلم باید به آسیب شناسی و بررسی مسئله بیماری خاص روانی شوهر، پدرشوهر، پدر و برادر ملی (ماهور الوند) میپرداخت که ظاهرا همه به یک بیماری واحد مبتلا هستند. نمونه چنین فیلمهایی به کرات در سینمای ایران و جهان ساخته شده است. شاید یکی از بهترین نمونهها فیلم «قرمز» ساخته فریدون جیرانی باشد که اختصاصا تبعات ناهنجاریهای روانی یک مرد بیمار را در خانواده خودش و تأثیرات آن را بر زندگی زنانشوییاش به تصویر میکشد. در «قرمز» جیرانی انگشت اتهام خود را به سمت همه مردان جامعه نمیگیرد بلکه با شخصیتپردازی درست و بررسی مشخصهها و علایم بیماری روانی مرد (با بازی درخشان محمدرضا فروتن) فیلمش را به اجتماع تعمیم نمیدهد بلکه آن را به یک درام روانشناسانه تبدیل میکند. در طرح ساخت فیلمهای اجتماعی نیز الگوهای دیگری وجود دارند که همچنان «ملی و راههای نرفتهاش» از آنها پیروی نمیکند و بنابراین فیلم نمیتواند پیرو قواعد ژانر باشد زیرا ژانر مشخصی ندارد و احتمالا آمیزهای از چند ژانر مختلف است.
از اشکالات عمده فیلمهای میلانی که اخیرا هم پررنگتر شده است، میل شدید او به پیامرسانی مستقیم است. همان قدر که مشاور خانواده در «آتش بس ۲» رو بود و حرفها و توصیهها و آموزشهایش مستقیم و بیواسطه بودند در «ملی و ...» نیز تنها و تنها راهی که پیش پای دختر گذاشته میشود تماس با «خانه امن» است که مشاور آن، بدون در نظر گرفتن شرایط خاص و حاد ملی که علاوه بر رنج و مصایب زندگی زنانشویی، مشکلات بغرنجی از جمله سقط جنین، طردشدگی از خانواده و... را نیز پشت سر گذاشته است تئوریهایی غیرقابل عمل را ردیف میکند و به خورد دختر بیچاره میدهد که حتی جرئت پناه بردن به خانه پدریاش را هم ندارد. به نظر میرسد حرفها و به عبارتی دیالوگهای مشاورها در فیلمهای میلانی نیازمند گذر از صافی هستند و بهتر آن است که چکیدهی منطقیتری از آنها در فیلم مطرح شود. علاوه بر پیامرسانی مستقیم، بسیاری از نشانهگذاریهای فیلم نیز همین مشکل را دارند و اگر به ملی صاف و ساده هشدار در راه بودن طوفان را نمیدهند مخاطب به سرعت متوجه میشود که هر نشانه بر چه رخداد احتمالی در آینده دلالت دارد. مثلا در همان روزهای اول آشنایی، سیامک (میلاد کیمرام) رفتارهای غیرعادی بسیاری را از خود نشان میدهد که کاملا میتوانند شکاک بودن او را به دختر ثابت کنند؛ دختر به سبب خانوادهی بیدرک و فهم و به شدت سنتیاش تشنه محبت مرد جوان است و دیگر کاری به این ندارد که در دل این محبت، هزاران اختلال رفتاری متعدد خفته است اما کدگذاریهای فیلمساز آن قدر علنی و رو هستند که درک نشدنشان از سوی دختر تا حدی غیرمنطقی به نظر میرسد و البته فیلم را نیز به گلدرشتی دچار میسازد.
با آن که پر واضح است تهمینه میلانی بر چارچوبهای روایی فیلمش تسلط داشته و سعی دارد روایتی کلاسیک را به بهترین شکل و بر طبق عناصر درست درام پیش ببرد به سبب برخی کاستیهای فیلمنامه، این مسئله با مشکل مواجه میشود. به دلیل آن که فیلمساز در تلاشی چشمگیر برای دستیابی هر چه سریعتر به هدف و انتقال پیام فیلمش است، بسیاری از کنشها و اتفاقات فیلمنامه او به سمت و سوی باورناپذیری میروند؛ مثلا او از ازدواج ملی و سیامک فاکتور میگیرد تا زودتر به بخشهای بعد از عروسی برسد. اما همین جا این سوال پیش میآید که خانواده سنتی و مقرراتی ملی که حتا به او اجازه دانشگاه رفتن ندادهاند چه طور رضایت میدهند دخترشان با مردی که از همه نظر آن قدر با آنها فاصله دارد ازدواج کند؟ میدانم حرف فیلم مطرح کردن مشکلات پیش از ازدواج و... جوانان نیست اما همین زیر یک سقف رفتن ملی و همسرش خود پرسشهای بسیاری را برای مخاطب ایجاد میکند و مخاطب نمیتواند پاسخی منطقی برایشان بیابد. شخصیتهای فیلمهای تهمینه میلانی (البته نه در همه فیلمهای او) عموما در حد «تیپ» باقی میمانند؛ بدین معنا که مخاطب نه مرد بد فیلم او را آن چنان درک میکند و نه برای زن خوب فیلم او عمیقا دل میسوزاند و دلیل این مسئله همان به عمق نرفتن فیلمساز در شکل دهی و طرح شخصیتهای فیلمش است. شخصیتهایی که میتوانستند از تیپهای رایج گذر کنند و قدری عمیقتر شوند و مسائلشان برای مخاطب ملموستر. نگاه عمیقتر به شخصیتهای فیلم فارغ از جنسیت آنها میتواند ضمن همراهسازی مخاطب با آن از میزان دافعهبرانگیز بودن و موضعگیریهای تماشاگر نسبت به فیلم و آدمهایش بکاهد. این همان اتفاقیست که در فیلمهای بسیاری دیگر از فیلمسازهای زن میافتد. مثلا سینمای رخشان بنیاعتماد هم سینماییست که در آن نقش زن و طرح معضلات او پررنگتر از مرد است اما هیچگاه این اولویت جنسی منجر به آن نمیشود که مخاطب فیلم را پس بزند یا تماشاگران جنس مخالف علیه آن جبههگیری کنند. شاید تهمینه میلانی این ایستادگی تمام قد در مقابل مردسالاری را یک جور شجاعت یا بیباکی بداند که البته هم تا کنون کمتر نمونهاش را دیدهایم و به هر حال شاید تا حدودی قابل دفاع باشد اما باید دید که او برای نیل به مقصود خود از چه ابزاری بهره میگیرد و آیا قادر به آن بوده است که از مسیر درستی خود را به هدفش برساند؟ شاید همین عدم انسجام بخشیدن به شخصیتهاست که باعث میشود بسیاری از مخالفانش او را فیلمسازی رادیکال بنامند که با نگاهی افراطی و بعضا سادهانگارانه فقط و فقط به جنس مخالف حملهور میشود و قصد انتقامجویی از آنها را دارد.
دیالوگهای فیلمهای تهمینه میلانی نوعی تند و تیزی خاص را با خود به همراه دارند که شاید در برخی بخشها تصنعی به نظر برسند و دیالوگهای مرسوم و رایجی نباشند اما با لحن فیلمهای او همراهاند. آن چه سلیقه شخص من است دیالوگهایی باورپذیرتر و رئالیستیترند که راحتتر در دهان بچرخند اما شاید همین شیوه دیالوگنویسی که در چند سال اخیر تند و تیزتر هم شده است از مشخصههای جدانشدنی کارهای او باشند که در صورت حذف دیگر فیلم، فیلم تهمینه میلانی نخواهد بود.
از ویژگیهای همیشگی فیلمهای میلانی داستانگو بودنشان است که در «ملی...» نیز رعایت شده و فیلم طبق الگوی کلاسیک هالیوودی داستانش را میگوید و وقایعش پشت سر هم پیش میروند و تدوین خوب (و نه خاص) فیلم نیز به پیشرفت موثر داستان کمک میکند؛ دست کم فیلم تا پایان کششاش را برای مخاطب از دست نمیدهد و کمتر پیش میآید وسط آن به ساعت خود نگاه کنید که این مهارت در «قصه گویی» با همه نقصانها و ایراداتش از بخشهای احترامبرانگیز سینمای میلانی به حساب میآید.
برای من، به عنوان یک مخاطب زن، طبیعتا تماشای فیلمی که معضلات و ستمهایی که بر همجنسانم میرود را تصویر کند اتفاق فرخندهایست، آسیبشناسی در کنار ارائه راه حل و به عبارتی گرهگشایی از این بحرانها نیز فرخندهتر، اما این را هم دوست دارم که به عنوان یک مخاطب سینما، فارغ از جنسیت، فیلم خوبی را ببینم که به لحاظ روایی و بصری نیز برایم خوشایند باشد و از حداقل جذابیتهای نمایشی بهره برده باشد. هر مخاطب سینمایی چه زن و چه مرد، ترجیح میدهد شاهد بازیهای خوب در فیلمی باشد که میبیند و این بازیهای خوب که از ویژگیهای مهم فیلمهای قدیمی تهمینه میلانی بودند این روزها در فیلمهای او کمتر به چشم میخورند. فراموش نکنیم که نیکی کریمی و مریلا زارعی با فیلمهای میلانی بیش از هر فیلم دیگری دیده شدند و شاید کریمی بهترین بازیهای خود را نیز در فیلمهای میلانی ارائه کرد و دیگر هیچ وقت نتوانست به آن اندازه بدرخشد. اما در «ملی...» بازی دو بازیگر اصلی تصنعی و باورناپذیر است و این بازیگران مکمل هستند که با حضورهای کوتاهتر خود این حفره بزرگ را به شکلی پر میکنند؛ مثلا السا فیروزآذر، افسر اسدی، جمشید هاشمپور و ستاره اسکندری.
با همه این حرف و حدیثها تهمینه میلانی در کنار رخشان بنیاعتماد و پوران درخشنده سه فیلمساز بزرگ زن این مرز و بوم بودند که در دهه ۶۰ و در قهقهرای حضور زن حرفهای و موثر در سینما دست به فیلمسازی زدند و توانستند این مسیر را تا به امروز ادامه دهند. نمیتوان منکر این شد؛ در حالی که بسیاری از فیلمسازان زن جوانتر پس از ساخت یکی دو فیلم آن هم در شرایطی بسیار بسامانتر از شرایط این سه فیلمساردر زمان خود، فیلمسازی را بوسیدند و کنار گذاشتند اعضای این مثلث همچنان به فعالیت خود ادامه دادند و در مقابل بسیاری از سنگهایی که به سمتشان پرتاب میشد تاب آوردند. سینمای تهمینه میلانی شاید از زمان اوج خود فاصله گرفته باشد اما او همچنان به عنوان یک کارگردان دغدغهمند اجتماعی به سراغ معضلات روز جامعه خود میرود و در قالب همان جریانی که سالها پیش به راه انداخت فیلمش را میسازد و در مقابل تمام فریادهای اعتراضی که روزانه به سمتش روانه میشوند سینه سپر میکند. شاید «ملی و راههای نرفتهاش» در سطح انتظاری که از تهمینه میلانی داشتیم نباشد اما فیلمی از یک فیلمساز جریانساز است که همچنان بسیاری از استانداردهای لازم در آن یافت میشوند تا به عنوان فیلمی «آموزنده» و «واجد پیام» تماشایش کنیم. و البته به نظرم «ملی و...» از دو فیلم قبلی میلانی یعنی «آتش بس ۲» و «یکی از ما دو نفر» سر و گردنی بالاتر بود که این را هم به فال نیک میگیریم.